مکان: اهواز
زمان: ۲۴ مهر ۹۰
نوع : فایل صوتی
- ۰ نظر
- ۰۲ بهمن ۹۱ ، ۱۳:۴۱
مکان: اهواز
زمان: ۲۴ مهر ۹۰
نوع : فایل صوتی
باسلام خدمت شما دوستان و بازدید کنندگان محترم وبلاگ " ظهور قائم آل محمد "
امیدوارم تا این لحظه تونسته باشین از لحظه لحظه این ماه عزیز خدا استفاده لازم رو برده باشید ، در همین جا از خداونند منان تقاضای قبولی طاعات و عبادات شما دوستان عزیزمو دارم ...
ابتدا از تمام کسانی که تا این لحظه نامه ای نوشتن ، درخواستی داشتن یا دعوت کردن بی نهایت پوزش میخوام و امیدوارم این بنده حقیر رو ببخشند...
به دلیل مشکلات پیش اومده طی این ماه و ماه آتی امکان دسترسی به اینترنت را ندارم و به دلیل امکان بروز شدن و پاسخ به شما دوستان عزیز رو ندارم ...
انشاالله بتونم با عنایات حضرت حق و منجی آخر زمان حضرت مهدی (عج) دوباره به زودی زودی به جمع شما عاشقان و مهدی دوستان برسم ...
از همتون عاجزانه میخوام تو این شب و روزهای ماه رمضونی بخصوص تو شب های قدر منو هم از یاد نبرید..
به دعای همتون خیلی محتاجم ...
فعلا تا دیداری بعد( اگه عمری باقی بود) همتون رو به خدای مهربون میسپارم ...
یا علی یا حق
شکوه ظهور تو هنوز پرچم توفیق بر نیفراشته است و خورشید جمالت هنوز دیباى زرین خود را بر زمستان جان ما نگسترده است، اما مهتاب انتظار در شبهاى غیبت سوسوزنان چراغ دلهاى ماست.
نام تو حلاوت هر صبح جمعه است و حدیث تو ندبه آدینه ها. دیگر از خشم روزگار به مادر نمى گریزم و در نامهربانیهاى دوران، پدر را فریاد نمى کشم; دیگر رنج خار مرا به رنگ گل نمى کشاند; دیگر باغ خیالم آبستن غنچههاى آرزو نیستند; دیگر هر کسى را محرم گریستن هاى کودکانه ام نمى کنم.
حکایت حضور، براى من یادآور صبحى است که از خواب سیاهى برخاستم و بهانه پدر گرفتم. من همیشه سرماى غم را میان گرمى دست هاى پدرم گم مى کردم. کاشکى کلمات من بى صدا بودند; کاشکى نوشتن نمى دانستم و فقط با تو حرف مى زدم; کاشکى تیغ غیرت، عروس نام تو را از میان لشکر نامحرمان الفاظ باز مى گرفت و در سراپرده دل مى نشاند; کاشکى دلدادگان تو مرا هم با خود مى بردند; کاشکى من جز هجر و وصال، غم و شادى نداشتم!
آدینه که از راه می رسد، با این شوق از خواب بر می خیزم که آن وعده الهی به وقوع پیوسته باشد.
و هر بار، هرلحظه از آدینه بی تو بودن که به غروب نزدیک و نزدیک تر می شود، دلتنگ می شوم
پس با خود می گویم به سختی
با بغضی که راه گلویم را بسته است
شاید ...
آری ...
شاید، شاید این جمعه بیاید ...
پس باز هم چشمانم را به انتظار آمدنت تر می کنم به درگاه پروردگاری که وعده داده است ظهورت را ...
مولای من
ای مظهر خوبی ها
ای پناه خستگی ها
از عمق ناپیداى مظلومیت ما،صدایى آمدنت را وعده مىداد.
صدا را، عدل خداوندى صلابتمىبخشید و مهر ربانى گرما مىداد.
و ما، هر چه استقامت، از این صداگرفتیم و هرچه تحمل، از این نوادریافتیم.
در زیر سهمگینترین پنجههاىشکنجه تاب مىآوردیم که شکنجزلف تو را مىدیدیم. در کشاکشتازیانهها و چکاچک شمشیرها، برقنگاه تو تابمان مىداد و صداىگامهاى آمدنت توانمان مىبخشید.
رایحهات که مژده حضور تو را بردوش مىکشید مرهمى بر زخمهاىنو به نومان بود و جبر جانهاىشکستهمان. دردها همه از آن رو تابآوردنى بود که آمدنى بودى.
تحمل شدائد از آن رو شدنى بودکه ظهورت شدنى بود و به تحققپیوستنى.
انگار تخم صبر بودیم که در خاکانتظار تاب مىآوردیم تا در هرمخورشید تو به بال و پر بنشینیم.
سنگینى بار انتظار بر پشت ما،سنگینى یک سال و دو سال نیستسنگینى یک قرن و دو قرن نیست.حتى از زمان تودیع یازدهیمنخورشید نیست.
راستش را به ما نگفتند یا لااقل همة راست را به ما نگفتند.
گفتند: تو که بیایی خون به پا میکنی،جوی خون به راه میاندازی و از کشته پشته میسازی و ما را از ظهور تو ترساندند.
درست مثل اینکه حادثهای به شیرینی تولد را کتمان کنند و تنها از درد زادن بگویند.
ما از همان کودکی، تو را دوست داشتیم. با همة فطرتمان به تو عشق میورزیدیم و با همة وجودمان بیتاب آمدنت بودیم.
عشق تو با سرشت ما عجین شده بود و آمدنت، طبیعیترین و شیرینترین نیازمان بود.
اما ... اما کسی به ما نگفت که چه گلستانی میشود جهان، وقتی که تو بیایی.
همه، پیش از آنکه نگاه مهرگستر و دستهای عاطفه تو را توصیف کنند، شمشیر تو را نشانمان دادند.
آری، برای اینکه گلها و نهالها رشد کنند، باید علفهای هرز را وجین کرد و این جز با داسی برنده و سهمگین، ممکن نیست.
آری، برای اینکه مظلومان تاریخ، نفسی به راحتی بکشند، باید پشت و پوزة ظالمان و ستمگران را به خاک مالید و نسلشان را از روی زمین برچید.
نوشته اند دلم را برای خون جگری
بدون گریه زمانه نمی شود سپری
نیازمندِ تکامل ، به گریه محتاج است
درخت آب ندیده نمی دهد ثمری
دو فیض ، توشه ی راه سلوک عاشق هست:
توسل سحری و عنایت سحری
هزار نافله خواندن چه فایده دارد
اگر نداشته باشد به عاشقان نظری؟
به هر دری که زدم باز پشت در ماندم
بس است در زدن من ، بس است در به دری
برای بنده خریدن بیا سر بازار
چه خوب می شود این مرتبه مرا بخری
بدون تو چه بلاها که بر سرم آمد
چه حاجت است به گفتن، خودت که با خبری
همیشه خیر قنوت تو می رسد به همه
اگر چه نام مرا در نوافلت نبری
خودت برای ظهورت دعا کن و برگرد
دعای من به خودم هم نمی کند اثری
یگانه منتقم خون کربلا برگرد
قسم به عمه ی مظلومه ات بیا برگرد
منبع: وبلاگ شعر آیینی العطش ( علی اکبر لطیفیان )