« اشکهای دلتنگی »
تا خار غم عشقت آویخته در دامن *** کوته نظری باشد رفتن به گلستانها
تمام کوچههای فراق را گشتم. همه دشتهای هجران را دویدم و در سراسر جویبار انتظار را جاری شدم و همه جمعهها را ندبهکنان، دست به دامن نشانههای ظهور و آمدنت زدم و خانه دلم را برای ضیافتت، غبار روبی کردم و کوچههای وجودم را با چراغ پرفروغ دعا و نیایش، آذین بستم و به امید دیدن جلوهای از جمال دلآرایت، غسل در زلال اشکهای دلتنگیام کردم.
چون نی، از درد جدایی ناله سر د ادم و از آستان خدای بینیاز، برای فرجت دعا کردم.
بر آی ای صبح روشن دل خدا را *** که بس تاریک میبینم شب هجر
خدایا! این شب تار و نفسگیر دوری کی سر خواهد آمد و آفتاب حسن (یوسف فاطمه علیهاالسلام )، کی از پشت سلسله کوههای بلند انتظار، بیرون میآید؟
- ۲ نظر
- ۰۸ خرداد ۹۱ ، ۲۰:۴۰