« تا تو برگردی »
میخواهم آنقدر از تو بنویسم که متن سیاه این شب قطبی، سطر سطر تمام شود و کلماتم را به سپیده روشن آمدنت پیوند بزنم.
میخواهم آن قدر از تو بنویسم که نام تو از دفترم سرریز کند و به کوچهها و خیابانها بریزد و تمام شهر را عطر حضور پر کند.
میخواهم آنقدر از تو بنویسم که پرندگان در دفتر من آشیانه کنند و رودخانهها، در متن من جاری شوند و شاخه شاخه گل سرخ از کلماتم بروید.
میخواهم آنقدر از تو بنویسم که تمام استعارههای جهان تمام شوند و حقیقت روشنی که جز تو نیست ـ از نوشتههایم بی هیچ شکّ و ابهام طلوع کند.
میخواهم آنقدر از تو بنویسم که به آن سوی شهر کلمات برسم و در هوای بیواسطگی، عطر نام تو را جرعه جرعه بنوشم؛ آن سوی تمام کلمات و اعداد و تاریخها...
تو کیستی که کلمات، به جستجوی تو پیش میروند و ارقام جهان، به شوق رسیدن به تو به هزار تصاعد بالا میروند؟!
تو کیستی که هیچ حکیمی نتوانسته به رمز غیبتت دست پیدا کند و طلسم حروف نامت، تاریخ را معطّل خود کرده است؟
و این راز را به جز آمدنت، چه کسی خواهد گشود و چه کسی عارف به این رمز خوهد شد؟
آمدنت، میوههای حکمت ودانش را در کوچه باغ تاریخ اندیشه بشر، کامل و رسیده خواهد کرد و گره از معمّاهای ازلی انسان خواهد گشود.
آمدنت، رفتن تمام غفلتها و نسیانهاست.
آمدنت، برفی است که بر گناهان آدمی میبارد و پلیدیهای زمین را میپوشاند، تا فصلی تازه از طراوت و پاکی را بر شانههای زمین برویاند.
تا کی جهان، نشانههای ازلی آمدنت را مرور کند و مظومه کهکشان، به شوق ظهورت بچرخد؟!
جهان تا کی تقویم خاطرات کهنهاش را ورق بزند و خود را در دریاچه تاریخش غرق کند؟!
تا تو برگردی، جهان، جنگلی است که میوههای درختهای آن ساعت و علامتِ سؤال است.
تا تو برگردی، تمام جهان، به شکلی علامت پرسشی به هم گره میخورد و جهان، خود را به دار حسرت خود میآویزد.
تا تو برگردی، که بازگشتت، رجعت تمام خوبیهاست؛
رجعت ترانه و تبسّم است ،
بازگشتت، آرزوی دوردست مردم است... .
- ۰ نظر
- ۱۳ خرداد ۹۱ ، ۰۹:۱۳