خط خطی های انتظار

اى باغ آرزوهاى من! مرا ببخش که آداب نجوا نمى‌دانم

خط خطی های انتظار

اى باغ آرزوهاى من! مرا ببخش که آداب نجوا نمى‌دانم

خط خطی های انتظار

اللهم عجل لولیک الفرج
با سلام
برای دنبال کردن محتوای جدید وبلاگ به سایت Monje.ir مراجعه کنید.
همچنین سایت جدید از امکان ثبت نام نیز بهره میبرد که در صورت صلاحدید میتوانید عضو شده و مارا در نشر محتوای ناب یاری رسانید.
ظهور قائم آل محمد (عج) محلی برای نشر ناب ترین مطالب مذهبی، شعر، دلنوشته های انتظار، حجاب و عفاف، آداب زندگی اسلامی، انقلاب و رهبری می باشد.
پیشاپیش از حضور سبز شما کمال تشکر و قدردانی را دارم.
با آرزوی بهترین ها
یا مهدی

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مولای آفتاب و آیینه» ثبت شده است

« مولای آفتاب و آیینه »

«مضی الزمانُ و قلبی یقولُ انک آتی»
ثانیه‏ها، قرن‏هاست در پی تو به گرد خویش می‏چرخند. مؤذن هر روز با صدایی به وسعت نام پروردگار، تو را می‏خواند، و من نیز هر صبح و شام تو را می‏خواهم. سال‏هاست به پرندگان که به سوی افق پرواز می‏کنند، رشک می‏برم؛ به بال‏هایشان، پر پروازشان. پرندگان مهاجر، سال‏های سال است، در پی تو می‏گردند؛ از این به آن سو.
سرنوشت من به انتظار تو گره خورده است. آقاجان، به چشمانم وعده دیدار تو را داده‏ام، که هنوز بیدارند و هم‏چون هزار رونده خاکی به خواب نرفته‏اند؛ به دست‏هایم وعده داده‏ام که با خاک پای تو تیمم خواهند کرد که هم‏چنان رو به سوی آسمان دارند؛ و به پاهایم گفته‏ام که قدم بر جا پای تو می‏گذارند که هم‏چنان در پی تو می‏گردند.
ای صاحب الزمان! هزاران جمع آمدند و غریبانه، آغوش در آغوش غروبی دلگیر گریستند و رفتند و تو را ندیدند.
ای بهانه امید! در انتظار تو بودن، یعنی شانه به شانه امید، از پله‏های زمان بالا رفتن، از ثانیه‏های تردید گذر کردن، دقیقه‏های آرزو را پیمودن، ساعت‏های یقین را پشت سر گذاشتن و به سودای انتظار رسیدن. در انتظار تو بودن؛ یعنی با چشمانی خیس، لبخند بر لب داشتن.
در انتظار تو بودن، یعنی کنار نبودنت، آرام گرفتن و حقیقت را از احساس وجودت رصد کردن.
من انتظار را می‏شمارم، تا آن جا که شماره‏ها به نفس بیفتند، تا خیال تو، تا نور؛ می‏شمارم تا آن جا که تو را در بیداری، در خواب، ببینم؛ تا آن جا که داغ انتظارت را بر پیشانی‏ام حس کنم؛ تا بیایی آقا جان.
روز هم‏چنان در روشنایی خورشید، اعماق را می‏کاود و تو را می‏جوید و در پایان همه خستگی‏هایش به دالان تاریکِ شب می‏رسد و تنها آثار حضور تو را برای زمینیان به ارمغان می‏آورد. ماه و ستاره و ... خستگی‏ناپذیر، قرن‏هاست که چنین می‏کنند.
مهدی جان! ای مولای آفتاب و آینه! می‏آیی.
می‏آیی و شماره‏ها جان می‏گیرند، و من این بار لحظه‏های با تو بودن را می‏شمارم. از پله‏های روزهای انتظار پایین می‏آیم به ساعت‏های ناباوی، به دقیقه‏های حیرت و آن‏گاه به ثانیه‏های همراهی و شوق می‏رسم. چشمانم باز هم خیس خیس می‏شود از شوق و لب‏هایم هم‏چنان خندان به شکرانه دیدارت.
مهدی جان! می‏آیی تا زیباترین نقش را بر بال‏های پرندگان مهاجر منتظر خال کوبی کنی. می‏آیی تا خاک قدم‏هایت بر دستانم بنشیند و پاهایم مسیر درست گام برداشتن را بیابد.
اینک، پرده‏ای از امید بر دریچه انتظارم آویخته‏ام، و هر روز و ساعت به بیکرانه آسمان زل می‏زنم. آری، مهدی(عج) ماهی است که تا ابد پشت ابر پنهان نخواهد ماند؛ او خواهد آمد، در آن لحظه موعود.
«مضی الزمانُ و قلبی یقولُ انک آتی»

  • علی آقاجانی