« مولای آفتاب و آیینه »
«مضی الزمانُ و قلبی یقولُ انک آتی»
ثانیهها، قرنهاست در پی تو به گرد خویش میچرخند. مؤذن هر روز با صدایی به وسعت نام پروردگار، تو را میخواند، و من نیز هر صبح و شام تو را میخواهم. سالهاست به پرندگان که به سوی افق پرواز میکنند، رشک میبرم؛ به بالهایشان، پر پروازشان. پرندگان مهاجر، سالهای سال است، در پی تو میگردند؛ از این به آن سو.
سرنوشت من به انتظار تو گره خورده است. آقاجان، به چشمانم وعده دیدار تو را دادهام، که هنوز بیدارند و همچون هزار رونده خاکی به خواب نرفتهاند؛ به دستهایم وعده دادهام که با خاک پای تو تیمم خواهند کرد که همچنان رو به سوی آسمان دارند؛ و به پاهایم گفتهام که قدم بر جا پای تو میگذارند که همچنان در پی تو میگردند.
ای صاحب الزمان! هزاران جمع آمدند و غریبانه، آغوش در آغوش غروبی دلگیر گریستند و رفتند و تو را ندیدند.
ای بهانه امید! در انتظار تو بودن، یعنی شانه به شانه امید، از پلههای زمان بالا رفتن، از ثانیههای تردید گذر کردن، دقیقههای آرزو را پیمودن، ساعتهای یقین را پشت سر گذاشتن و به سودای انتظار رسیدن. در انتظار تو بودن؛ یعنی با چشمانی خیس، لبخند بر لب داشتن.
در انتظار تو بودن، یعنی کنار نبودنت، آرام گرفتن و حقیقت را از احساس وجودت رصد کردن.
من انتظار را میشمارم، تا آن جا که شمارهها به نفس بیفتند، تا خیال تو، تا نور؛ میشمارم تا آن جا که تو را در بیداری، در خواب، ببینم؛ تا آن جا که داغ انتظارت را بر پیشانیام حس کنم؛ تا بیایی آقا جان.
روز همچنان در روشنایی خورشید، اعماق را میکاود و تو را میجوید و در پایان همه خستگیهایش به دالان تاریکِ شب میرسد و تنها آثار حضور تو را برای زمینیان به ارمغان میآورد. ماه و ستاره و ... خستگیناپذیر، قرنهاست که چنین میکنند.
مهدی جان! ای مولای آفتاب و آینه! میآیی.
میآیی و شمارهها جان میگیرند، و من این بار لحظههای با تو بودن را میشمارم. از پلههای روزهای انتظار پایین میآیم به ساعتهای ناباوی، به دقیقههای حیرت و آنگاه به ثانیههای همراهی و شوق میرسم. چشمانم باز هم خیس خیس میشود از شوق و لبهایم همچنان خندان به شکرانه دیدارت.
مهدی جان! میآیی تا زیباترین نقش را بر بالهای پرندگان مهاجر منتظر خال کوبی کنی. میآیی تا خاک قدمهایت بر دستانم بنشیند و پاهایم مسیر درست گام برداشتن را بیابد.
اینک، پردهای از امید بر دریچه انتظارم آویختهام، و هر روز و ساعت به بیکرانه آسمان زل میزنم. آری، مهدی(عج) ماهی است که تا ابد پشت ابر پنهان نخواهد ماند؛ او خواهد آمد، در آن لحظه موعود.
«مضی الزمانُ و قلبی یقولُ انک آتی»
- ۱ نظر
- ۰۵ خرداد ۹۱ ، ۲۰:۳۶