دلتنگ آقا...
پنجشنبه, ۱۰ تیر ۱۳۸۹، ۰۲:۲۷ ب.ظ
از دیده چرا آب چو سیلاب نرانیم
از سحر نگاهش همگی بی دل و جانیم
ما در شب تاریم بیا ای مه کامل
چون آهوی سرگشته به هر سوی دوانیم
گفتند که در ظلمت یلدا بنمایی
آن طلعت زیبا که بدو تشنه لبانیم
ای ابر فراق و غم و هجران گذری کن
خورشید مپوشان به رهش منتظرانیم
ای باد صبا چون به چمن باز رسیدی
بر گل برسان در غم او اشک فشانیم
ای دوست مگر از دل مجنون خبرت نیست
عمریست که از عشق تو بر کوه روانیم
چون یاد تو آید شود آرام روان ها
بر روی تو محنت زده ی هر دو جهانیم
ای کاش که جان قابل آن ماه جهان بود
تا گوهر جان در قدم ماه فشانیم
از یار دلارام نشانی ز که جوییم
دل را به چه آیین ز قفس باز رهانیم
ای نافه ی جان بخش کجا بوی تو جوییم
تا دل به تماشای اقاقی بنشانیم
- ۸۹/۰۴/۱۰
خوشحال میشم به وبلاگ من سر بزنی...
با تبادل لینک موافقید؟؟؟
------------------------------------------------------------------------------------------------------------
سلام خدمت شما دوست گرامی
نظر لطف شماست
هر چی سعی کردم نتونستم وارد وبلاگتون بشم ، اگه سر زدین و این متن رو دیدین خبر بدین
ممنون