خط خطی های انتظار

اى باغ آرزوهاى من! مرا ببخش که آداب نجوا نمى‌دانم

خط خطی های انتظار

اى باغ آرزوهاى من! مرا ببخش که آداب نجوا نمى‌دانم

خط خطی های انتظار

اللهم عجل لولیک الفرج
با سلام
برای دنبال کردن محتوای جدید وبلاگ به سایت Monje.ir مراجعه کنید.
همچنین سایت جدید از امکان ثبت نام نیز بهره میبرد که در صورت صلاحدید میتوانید عضو شده و مارا در نشر محتوای ناب یاری رسانید.
ظهور قائم آل محمد (عج) محلی برای نشر ناب ترین مطالب مذهبی، شعر، دلنوشته های انتظار، حجاب و عفاف، آداب زندگی اسلامی، انقلاب و رهبری می باشد.
پیشاپیش از حضور سبز شما کمال تشکر و قدردانی را دارم.
با آرزوی بهترین ها
یا مهدی

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

« پناه انسان »

پنجشنبه, ۴ خرداد ۱۳۹۱، ۰۸:۳۳ ب.ظ
« پناه انسان »
«إِنی أَمانٌ لِأَهْلِ الْأَرض؛ همانا من پناه اهل زمینم».
زمین نگران ایستاده است، غریب و سوخته و گر گرفته. زمین به نام تو خوش است و به انتظاری که از روشنی دور دست وادی ایمن خبر می‏دهد؛
«شب تار است و ره وادی ایمن در پیش *** آتش طور کجا موعد دیدار کجاست»
داد، در دست بیدادگران، شمشیری شده است که گردن ستمدیده را می‏نوازد؛ و حق، مومی که هر لحظه به شکلی درمی‏آید. (هر لحظه به شکلی بت عیار برآمد). زمین آشفته و سرگردان است، و زود است که سرنوشت را محتوم بداند و به این واقعیت سیاه گردن نهد.
زمین تنها به یاد تو دل خوش کرده است و به انگشتری که بر سلیمان دستان رهایی بخش تو بوسه می‏زند. زمین: آوردگاه از پس آوردگاه: خون از پی خون (هویتی که انسان مسخ شده برایش ساخته است) و انسان پژمرده‏ای بی‏پناه، بیچاره‏ای که به دست هم‏نوع خود، هجو شده و دیگر سر برآوردن از این شرم خفه کننده را نمی‏تواند.
آری! غرور انسان زیر پای کسانی که خود به «بل هم اضل» رسیده‏اند له شده است، و تو می‏دانی، تو خوب می‏دانی که در این وادی سرگردانی، جز «خودت» امانی و پناهگاهی نیست که بشود در آن بی‏دغدغه انسان بود و انسان زیست.
تو خود خوب می‏دانی که شریان زندگی در دستان توست و عبور دشوار انسان از این خراب جای تاریک جز با دستان مهربان تو شدنی نیست؛ تو، که خورشید به نامت می‏شکافد و می‏درخشد و می‏درخشاند، و بهار حقیقت، تنها آن‏گاه از پس خزان سر بر می‏آورد که چشمش به چهره تو روشن شود، و زمین تنها گاه آمدن توست که لبخند می‏زند و به بودن خود می‏بالد.
ای حاضر همیشه غایب! با این‏که هیچ نشده است که حضورت را حس نکنیم و در سبکی روح تو شناور نباشیم؛ اما جز تو کسی را نداریم که حقیقت دردمان را بگوییم؛ حقیقت آلودگیّ زمین را و نیازی که کویر به باران دارد؛ و چرک بودن زمین آن‏گاه رو می‏شود که باران بیاید:
«آخرین برگ سفرنامه باران این است
که زمین چرکین است»
یا مهدی؛ ای جان پناه اهل زمین؛ ای کسی که اگر انتظارش نبود، چشمان وحشت زده انسان هر لحظه به سیاهی «هیچ» می‏رسید!
یا مهدی! کودک بی‏پناه زمین را ببین که چه نومیدانه و دلتنگ انگشت خود را می‏مکد و چه عبوس خفته و تنها در آغوش بی‏پناهی جان می‏دهد.
یا مهدی؛ ای امان اهل زمین! به درد تنهایی‏ات قسم اگر نبود صبر زیبایی که در جان باورمند تو رها شده است، و اگر نبود سوسوی امید بخش وجودت که از پشت ابرهای مشوش به زمین می‏تابد، انسان ـ این کودک بی‏پناه زمین ـ در دل زمان از یاد می‏رفت و زمین اهلش را در خودفرو می‏برد.

صبر کن ای دل که صبر، سیرت اهل صفاست *** چاره عشق احتمال، شرط محبت وفاست
مالک ردّ و قبول هر چه کند پادشاست *** گر بزند حاکم است ور بنوازد رواست
گر چه بخواند هنوز، دست جزع بر دعاست *** ورچه براند هنوز، روی امید از قضاست
صحبت یار عزیز حاصل دور بقاست *** یک دم دیدار دوست، هر دو جهانش بهاست

  • علی آقاجانی

پناه انسان

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی