شوک تکنولوژی

مقاله زیر، فصلی از کتاب خواندنی «قرن آخر» اثر فیزیکدان انگلیسی، مارتین ریس است. مارتین ریس در این کتاب درباره خطرهای پیشبینیپذیر یا پیشبینیناپذیر پیشرفت لجامگسیخته و محاسبهناپذیر علم و تکنولوژی مدرن هشدارهایی جدّی را مطرح کرده و از کنترل روند این پیشرفت دفاع کرده است.
مارتین ریس2
چکیده
مقاله زیر، فصلی از کتاب خواندنی «قرن آخر» اثر فیزیکدان انگلیسی، مارتین ریس است. مارتین ریس در این کتاب درباره خطرهای پیشبینیپذیر یا پیشبینیناپذیر پیشرفت لجامگسیخته و محاسبهناپذیر علم و تکنولوژی مدرن هشدارهایی جدّی را مطرح کرده و از کنترل روند این پیشرفت دفاع کرده است.
علمِ قرن بیست و یکم نه تنها شیوه زندگی آدمی، بلکه خود آدمی را نیز تغییر میدهد. شاید اختراع یک ماشین اَبَرهوشمند را در این قرن بتوان آخرین اختراع آدمی برشمرد. تغییرات و دگرگونیهای قرن بیستم به مراتب بیش از همه تغییراتی بوده که در هزاران سال قبل رخ داده است. در قرن بیست و یکم، شاهد تغییراتی خواهیم بود که میتواند بر همه تغییرات موجود به شدت اثر بگذارد و این همان باوری است که در سالهای آغازین این هزاره یعنی در سالهای 2000 و 2001 مطرح شده بود. البته آغاز طرح آنها شاید به بیش از یکصد سال پیش بازگردد؛ یعنی سالهای مختلف قرن نوزدهم و بیستم و نه تنها سالهای پایانی قرن بیستم یا سالهای آغازین قرن بیست و یکم.
در سال 1902، ایچ جی ولز در دوره جوانی خود در مؤسسه سلطنتی لندن در سخنرانی «کشف آینده»، پیشگام طرح این موضوع بود. در سالهای پایانی قرن نوزدهم نیز افرادی چون داروین یا برخی زمینشناسان به صورت ناپخته به ترسیم شکلگیری زمین و زیست کره پرداختند. در آن دوره، پیشبینی آینده زمین در اندیشههای ولز که در آن زمان بسیار بدیع و مهیّج بود، به اشکال مختلف در نوشتههای یکی از حامیان داروین یعنی هاکسلی تجلّی یافته بود.
سخنرانی ولز بیشتر مبتنی بر طرحی خیالبافانه و البتّه دوراندیشانه بنیان نهاده شده بود. به گفته وی، «بشریت پای بر کره خاکی گذشته و مسافتی که تاکنون پیموده است، به وی این انگیزه و جدّیت را میبخشد که ادامه این راه را نیز بپیماید. هر آنچه تاکنون ذهن بشر بدان عینیت بخشیده، یک رویاست؛ رویایی که با یک برخاستن در حال محو شدن است».
سخنان شکوهمند وی هم اکنون با گذشت بیش از یک قرن همچنان پرطنین است. درک علمی ما از موضوعهایی همچون اتم، حیات و کیهان به صورتی دگرگون شده است که حتی در تصور وی هم نمیگنجید. بیشک، ولز در پیشبینی آنکه قرن بیستم شاهد تغییراتی بیش از هزاران سال قبل خواهد بود، محقّ بوده است. از جمله پیآمدها و نتایج کشفهای جدید در قرن بیستم، دگرگونی جهان و حیات ساکنان آن بوده است. اگر وی اکنون میتوانست شاهد نوآوریهای فنی خیرهکننده حاضر باشد و البته از اتفاقها و مخاطرههای پیشِ رو در چند دهه آینده نیز آگاهی مییافت، به شدت از تحقق پیشبینیهایش به وجد میآمد.
باید بپذیریم که ولز یک فرد خوشبین و زودباور نبود؛ چون سخنرانی وی خطرهای ناشی از بروز بحرانهای جهانی را دقیق برجسته ساخته است: «بیان علت نابودی برخی چیزها و پایان حیات بشر در این برهه زمانی ممکن نیست. به راستی، چرا نباید شاهد فرا رسیدن آن شب و بیثمر شدن آرزوها و تلاشهایمان باشیم؟... آن شب میتواند نتیجه فرود چیزی از آسمان، انتشار طاعون، گسترش بیماری فضایی، انتشار مادهای سمّی، فوران بخارهای درون زمین، شکلگیری جانورانی جدید و تهدیدکننده آدمی، گسترش دارویی جدید یا رواج جنونی ویرانگر در ذهن بشریت باشد».
در سالهای بعد از این سخنرانی، رگههای بدبینی بیشتری در اندیشههای وی ظهور یافت. به طورخاص در آخرین کتابش با عنوان به تنگ آمدن ذهن، نشانههای این بدبینی را به خوبی میتوان مشاهده کرد. اگر وی از این واقعیت اطلاع مییافت که بشر امروز به چنان توانایی دست یافته است که میتواند در یک جنگ هستهای، تمدن خود را ویران سازد یا آنکه درمییافت که در قرن حاضر، بشریت به تخصصی در حوزه زیستشناسی دست یافته است که میتواند به واقع مرگبار باشد یا آنکه جامعه در برابر خطرهای حاصل از گسترش فضای مجازی به شدت آسیبپذیر گشته و بالاخره آنکه تهدیدها و آسیبهای آدمی بر محیط زیست به صورت مخاطرهآمیزی در حال گسترش است، به یقین بر میزان ناامیدی نسبیاش از ضعفها و آسیبهای علم جدید افزوده میشد.
هم اینک آشکارا شاهدیم که اختلاف و تنشهای موجود بین پیآمدهای مفید و نتایج ویرانگر کشفهای جدید و نیز تهدیدهای علوم جدید به شکلی نگرانکننده در حال تعمیق یافتن است.
مخاطبان ولز در مؤسسه رویال در آن زمان، وی را به عنوان نویسنده داستان «ماشین زمان» میشناختند؛ داستانی که در آن، متخصص زمان به آرامی پدال گاز را میفشارد و در یک چشم به هم زدن همه جا را شب فرا میگیرد و در چشم به همزدنی، فردا فرا میرسد. با سرعت گرفتن حرکت ماشین زمان، گردش روز و شب چنان سریع میشود که وارد فضایی سراسر سبزرنگ میشود... هزار سال، بلکه بیشتر میگذرد و راز سرنوشت زمین کمکم هویدا میگردد. با شیفتگی عجیبی، بزرگ شدن و تیره و تار شدن خورشید را در مغرب به تماشا مینشیند و بالاخره شاهد زوال کره کهنسال خود است. وی به عصری میرود که گونه بشری به دو دسته تقسیم میشود. دسته اول، ضعیف و دیگری، گروهی مخفی و وحشی است که دسته اول را به استثمار خود درآوردهاند. در چنین دنیایی، همه گونههای شناخته شده حیات منقرض میشوند. سپس او به زمان حال باز میگردد و گونههایی عجیب از گیاهان را به عنوان شاهدی از این سفر خود به همراه میآورد.
در داستان ولز این اتفاقها در عرض هشتصدهزار سال به طول میانجامد. در قرن جدید شاهدیم که دگرگونیهای بدن و مغز بشر هرگز در الگوی مورد نظر داروین نمیگنجد. بیتردید، در صورت کاربرد وسیع مهندسی ژنتیک و بیوتکنولوژی، مسخ شدن جسم و ذهن آدمی به مراتب، سریعتر از آنچه ولز پیشبینی کرده بود، محقق خواهد شد.
لیسیلور نیز در کتاب خود با عنوان از نو ساختن باغ عدن بر این باور است که بشر تنها در عرض چند نسل به دو زیرگونه مورد نظر ولز تقسیم خواهد شد. به باور وی، اگر تکنولوژی، والدین را قادر سازد تا کودکان دستکاری شده و صاحب برخی امتیازها را به میل خود طراحی کنند، نوعی شکاف رو به تعمیق بین طبقه دستکاری شده و طبقه طبیعی شکل میگیرد. این دسته از تغییرات حتی ناگهانیتر از حد تصور خواهد بود. در کمتر از یک نسل و با عرضه داروهای جدید در بازار، شخصیت و سرشت بشر دگرگون میگردد. به بیانی دیگر، بنیانهای پایدار نسل بشر که در خلال تاریخ مدون خود با تغییری روبهرو نشده بود، در این قرن با تحول و دگرگونیهایی بس اساسی روبهرو خواهد شد.
پیشبینیهای نافرجام
چندی پیش در یک کتابفروشی به چند مجله قدیمی برخوردم که سال نشر آنها دهه 1920 بود. مجلهها چند تصویر تخیّلی از آینده منتشر کرده بودند. برای نمونه هواپیماهای خیالی چند ردیف بال داشتند. شاید نقاش این تصاویر اینگونه میپنداشته که وقتی هواپیمای دوباله، پیشرفتی در مقایسه با هواپیمای یک باله است، پس وجود چند ردیف بال شبیه به پرده کرکره، پیشرفتی بیشتر برای هواپیماها خواهد بود.
همین تصاویر، خود، شاهدی بر آن است که برخی برآوردها و پیشبینیها از اوضاع آینده میتواند گمراهکننده باشد. مضاف بر آنکه پیشبینیهایی در مورد آینده به گونهای است که میتواند بیشتر اتفاقها و دگرگونیها را نادیده انگارد و درست همین دگرگونیهاست که در واقع، دنیای ما را تغییر خواهد داد.
چهارصد سال پیش، فرانسیس بیکن بر این نکته تأکید داشت که مهمترین پیشرفتها، آنهایی است که با کمترین پیشبینیها همراه بودهاند. در آن زمان، سه کشف قدیمی، وی را به طور خاص متحیّر خود ساخته بود که عبارت بودند از باروت، ابریشم و قطبنمای دریایی. وی در اثر خود با عنوان ارغنون نو مینویسد: «کشف این سه، نه محصول فلسفه و هنر، بلکه نتیجه یک اتفاق بوده است.» وی در ادامه بیان میدارد که شاید این اشکال متفاوت از یکدیگر بدون وجود هیچگونه تصور قبلی کشف شدهاند. به بیانی دیگر، به باور بیکن، همچنان احتمال وجود عناصر ارزشمند ذخیره شدهای در دامن طبیعت وجود دارد که هنوز کشف نشدهاند.
نبود نمونهای مشابه یا موازی با این کشفیات که هیچگونه پیشینه ذهنی درباره آنها وجود ندارد، موضوع جدیدی نیست. برای مثال، کشف اشعه ایکس در سال 1895 به همان میزان برای ول جادویی بود که کشف قطبنما برای بیکن. به عبارت دیگر، فواید و کاربرد آنها در ابتدا طراحی نشده است. برای نمونه در مورد اشعه ایکس هیچگونه برنامهریزی یا سرمایهگذاری با هدف مرئی ساختن اندام درونی بدن صورت نپذیرفته بود و اگر هم بود، کشف اشعه ایکس محصول آن برنامه نبود.
کشفهای بزرگ همچنان ما را مات و مبهوت خواهد کرد. از همین رو، کمتر کسی میتواند درباره اختراعهایی که جهان را در نیمه دوم قرن بیستم دگرگون ساخت، پیشبینی درست کرده باشد. در سال 1937، آکادمی علوم امریکا، پژوهشی را با هدف پیشبینی دستاوردها و پیشرفتهای احتمالی در حوزه علوم سامان داد که بیشک، گزارش حاصل از آن میتواند برای پیشبینیکنندگان حوزه تکنولوژی، سخت عبرتانگیز باشد.
این گزارش دربردارنده ارزیابیهایی آگاهانه درباره وضعیت پیشِ روی کشاورزی، بنزین ترکیبی و کائوچوی مصنوعی بود. نکته برجسته در آن گزارش، همانا موضوعهایی بود که به آن بیتوجهی محض شده بود؛ موضوعهایی چون انرژی هستهای، آنتیبیوتیک (با آنکه هشت سال پیش از انتشار این گزارش، الکساندر فلیمینگ پنیسیلین را کشف کرده بود)، هواپیمای جت، صنایع موشکی، استفاده از فضا، رایانه و ترانزیستور که حتی نامی هم از آنها در این گزارش نیامده بود. به بیانی دقیقتر، اعضای این کمیته به تکنولوژیهایی که در نیمه دوم قرن بیستم استیلا یافتند، هیچ اعتنایی نکرده بودند و طبیعتاً از پیآمدهای اجتماعی و سیاسی دگرگونیهای حاصل از استیلای آنها نیز به کلی غافل بودند.
نکته مهم آن است که دانشمندان حتی از دیدن پیآمدهای کشفهای خود نیز عاجزند. ارنست روزرفورد، بزرگترین فیزیکدان هستهای عصر خود، امکان کاربرد انرژی هستهای را به روشنی یک یاوهگویی معرفی کرد. همچنان که پیشگامان اختراع رادیو به محصول خود، نه به عنوان وسیله انتقال صدا از یک نفر به یک جمعِ زیاد، بلکه به عنوان وسیله انتقال بیسیم که جایگزین مناسبی برای تلگراف باشد، نگاه میکردند.
جان ون نومن، ریاضیدان و طراح رایانه و توماس جی واتسون، مؤسس آی.بی.ام در ذهنشان هم نیاز به بیش از چند دستگاه محاسبهگر در یک کشور را تصوّر نمیکردند. امروزه گسترش فراگیر تلفنهای همراه و رایانههای دستی هر بیننده قرن بیستمی را سخت مبهوت خود ساخته است. همه اینها تداعیکننده آن قول معروف آرتور سی کلارک است که میگفت هر تکنولوژی پیشرفتهای چنان شرایطی دارد که امکان تمایز آن از سحر و جادو امکانپذیر نخواهد بود. حال به راستی، در این قرن جدید که برای ما قرنی جادویی تلقی میشود، چه اتفاقهایی خواهد افتاد؟
پیشگویان اغلب از پیشبینی تغییرهای اساسی ناشی از کشفیات به کلی پیشبینیناپذیر غافلند. از سوی دیگر، در موارد بسیاری، سرعت تحقق پیشبینیهایشان، کمتر از حد تصورشان است. کمتر شاهد ظهور پیشگویانی همچون کلارک هستیم، ولی در مورد خود وی نیز شاهدیم که در سال 2001، پیشبینیهایش مبنی بر ایجاد مستعمرههای فضایی و پایگاههایی در کره ماه تحقق نیافت و هنوز هم سالیان سال تا تحقق آنها فاصله داریم. جدای از آن، پیشبینیهای این گروه مبنی بر رونق گرفتن صنعت هوانوردی غیرنظامی و نیز پروازهای فضایی تحقق آن چنانی نیافته است. برای نمونه، بشر سالهاست امکان استفاده از هواپیماهای مافوق صوت را داشته، ولی در اصل به دلایل اقتصادی و زیستمحیطی اقبالی به آن نشان نداده است. بیش از 45 سال است که آدمی عرض اقیانوس اطلس را با هواپیماهایی مشابه میپیماید و شاید دستکم تا بیست سال دیگر هم اوضاع به همین صورت خواهد بود. امروزه مسافرتهای هواپیمایی در مسیرهای طولانی به یک تجارت مهم تبدیل شده است. البته در این بین نباید از پیشرفتهایی در حوزههایی چون کنترل رایانهای، مسیریابی دقیق با به کارگیری سیستم راهیاب ماهوارهای جهانی موسوم به جی.پی.اس و نیز امکانات رفاهی مخصوص مسافران غافل ماند. در عرصه صنعت اتومبیل نیز همین وضع حاکم است و با توجه به تغییرات قابل توجه در طول دهههای اخیر، شرایط چندان دگرگون نشده است. به بیانی دیگر، تکنولوژی حمل و نقل بسیار کندتر از پیشبینی پیشگویان بوده است.
از سوی دیگر باید بدین مهم اذعان کنیم که کلارک و بیشتر همتایان وی در مورد سرعت دگرگونیهای رایانههای شخصی و تحولات ناشی از گسترش اینترنت در عمل غافل بودهاند. در سی سال نخست عرضه رایانه بر اساس قانون معروفی که گوردن مور؛ یعنی پایهگذار شرکت اینتل بنا نهاد، تراکم مدارها روی ریز تراشهها در هر هجده ماه دو برابر میشد. در نتیجه چنین میزانی، باز هم شاهدیم که قدرت پردازش آنها در همان دوره نیز چشمگیر بوده است.
هم اکنون جورج افتساتیو، همکارم در دانشگاه کمبریج که با شبیهسازی رایانهای، شیوه شکلگیری کهکشانها را بررسی میکند، میتواند با رایانه شخصی خود در زمان صرف ناهار به محاسبه و بررسی آنها بپردازد. این در حالی است که اولین بار یعنی در سال 1980 که وی به این کار دست زد، سریعترین رایانه جهان برای محاسبه چنین کاری نیازمند ماهها زمان بود. در آیندهای نزدیک، ما تنها صاحب تلفن همراه نخواهیم بود، بلکه ابزاری خواهد بود که به کمک آن میتوان به همه اطلاعات ذخیره شده دسترسی پیدا کرد. در عرصه ژنوم نیز که مشخصه برجسته آغاز قرن بیست و یکم است، شرایط به سرعت در حال تغییر و تحول است. هنگامی که طرح تهیه نقشه ژنهای بدن یا همان ژنوم آغاز شد، کمتر کسی تصور میکرد که تا این زمان به طور کامل تهیه شود.
بیکن کشفهای جادویی سه گانه را با اختراع صنعت چاپ مقایسه کرد؛ صنعتی که به عقیده وی، «هیچ چیز مبهم و پنهانی نداشت و... هنگامی که اختراع شد، به قدری عجیب و باورنکردنی بود که برای مدتها از نظرها پنهان ماند.» این شرایط تنها به این صنعت محدود نبوده و برای اختراعهای دیگر نیز صادق بوده است. به باور بیکن، «بسیاری از اختراعهای بشر محصول انتقال، ترکیب، تلفیق یا به کارگیری چیزهای ناشناخته بوده است.» به بیان دیگر، بسیاری از مصنوعات و ابزار شناخته شده و رایج در زندگی روزمره، نتیجه تداوم روند فزاینده تحولات زندگی ماست. با این حال، واقعیت آن است که با وجود شالوده علمی حاکم بر عصر ما که پیشینهای در قرنهای گذشته ندارد، باز هم میتوانیم شاهد تحولات جدید و اساسی پیشبینیناپذیری باشیم. در حقیقت، مرزهای روبه گسترش علم هر آن میتواند به امکان ظهور شگفتیهایی برجسته دامنه بزند.
پیشرفت تا کجا؟
به یقین، نمیتوانیم محدودیتهای کاملی در مسیر جریان علم در قرن حاضر وضع کنیم. بنابراین، باید خود را در برابر دستاندازهای لجامگسیخته عقل نظری، آماده یا دستکم نیمه آماده سازیم. ظهور ابرانسانها در نیمه دوم قرن بیست و یکم در کل قابل پیشبینی است. حتی احتمال تحقق پیشرفتهایی بس حیرتانگیزتر از مفاهیم اساساً نوین مربوط به حوزه علوم پایه که تاکنون نیز برای بسیاری ناشناخته مانده، قابل تصور است؛ مفاهیمی که حتی هنوز هم واژههایی مناسب برای آنها وضع نشده است. در اصل امکان برآورد دقیق درباره حجم و پیآمدهای علوم جدید امکانپذیر نیست.
ری کورزویل، استاد «هوش مصنوعی» و نویسنده کتاب عصر ماشین معنوی مدعی است قرن بیست و یکم شاهد پیشرفتی معادل بیست هزار سال در مقایسه با شرایط حاضر خواهد بود. البته این ادعایی بس مبالغهآمیز است؛ چون دامنه پیشرفت باید چارچوبی محدود داشته باشد.
با وجود همه پیشرفتها باز هم شاهدیم که در استفاده از ریزتراشههای سیلیکونی محدودیتهایی وجود دارد و از همین رو، در میزان دقت تصاویر میکروسکوپی و تلسکوپی ضعفهایی میبینیم. البته تلاشهای جاری میتواند تا حدود زیادی از این محدودیتها بکاهد.
تا پیش از اواسط دهه دوم قرن جدید شاهد آن خواهیم بود که رایانههایی به اندازه ساعت مچی میتواند آدمی را با دنیای اینترنت و سیستم جی.پی.اس به راحتی متصل کند. در آیندهای نه چندان دور، تکنیکهایی به کلی متفاوت همچون پرتوهای نوری متقاطع بر قدرت محاسبه رایانهها بیش از پیش خواهد افزود.
مبلّغان نانوتکنولوژی بر این مسئله تاکید میکنند که در آینده میتوانند با کنار هم قرار دادن اتمها، ماشینهایی به اندازه یک مولکول بسازند. این فنآوری این امکان را فراهم میآورد تا پردازشگرهایی هزار مرتبه کوچکتر از نمونههای حاضر ساخته شود و به علاوه، اطلاعات ما یک میلیارد بار فشردهتر از شیوه کنونی ذخیره اطلاعات ذخیره شود. در حقیقت، مغز بشر میتواند با کاشته شدن رایانههایی از این دست تقویت شود. اینگونه ریزماشینهای نانونی میتوانند به ظرافت یک ساختار مولکولی همچون ویروس یا سلول زنده برسند و حتی تنوع بیشتری داشته باشند. این ماشینها میتوانند کارهایی بس دشوار انجام دهند. برای نمونه به داخل بدن نفوذ کنند، به معاینه اندام داخلی بپردازند و حتی ریزجراحیهای داخلی را انجام دهند.
نانوتکنولوژی نیز تا سی سال آینده میتواند به گسترش قانون مور کمک کند. در آن زمان، رایانهها از نظر قدرت پردازش، یارای برابری با هنر و خلاقیت انسان را خواهند داشت. در آن هنگام، بشر، غرق در فضای مجازی خواهد بود؛ فضایی که در آن، ارتباطات بسیار سریع با دیگران، نه در قالب گفتار و تصاویر، بلکه در واقعیت مجازیِ بس پیچیدهای محقق خواهد شد.
هانس مورادک، پیشگام حوزه روباتیک بر این باور است که در آینده، ماشین به سطح هوش بشر و حتی بیشتر از آن نیز دست خواهد یافت. رسیدن به این هدف نیازمند قدرت پردازش صرف نخواهد بود، بلکه رایانهها باید به حسگرهایی مجهز شوند که آنان را همانند آدمی به قدرت دیدن و شنیدن مجهز سازد تا بتواند این حسها را پردازش کند. البته پیشرفتها در حوزه نرمافزار بسیار کندتر از حوزه سختافزار است. در حال حاضر، با وجود همه پیشرفتها، شاهدیم که رایانهها توان برابری با قابلیتهای ذهنی یک کودک سه ساله را هم در تشخیص و استفاده از اجسام ندارند. شاید دستیابی به تواناییهای بالاتر، نه در گروی بهرهگیری از پردازشگرهای سنتی، بلکه در سایه استفاده از مهندسی معکوس در تجزیه مغز انسان خواهد بود. در صورتی که رایانهها بتوانند همانند ما محیط را مشاهده و احساس کنند، آنگاه در سایه تفکر و واکنشهای به مراتب سریعترشان، میتوانیم ادعا کنیم بر آدمی برتری یافتهاند. در چنین شرایطی میتوان آنها را ابزاری هوشمند برشماریم و آنها را با آدمی مقایسه کنیم و در اینجاست که موضوعها و دغدغههای اخلاقی مطرح میشود. ما پذیرای این موضوع هستیم که بشر و دستکم برخی حیوانات باید تواناییهای طبیعی خود را شکوفا کنند. حال این پرسش مطرح میشود که آیا در قبال روباتهای پیشرفته نیز چنین موضوعی صدق میکند؛ روباتهایی که خود، مخلوق دست بشرند. به عبارتی دیگر، آیا باید خود را موظف به افزایش رفاه آنها بدانیم و اگر آنها را بیکار و آزرده سازیم، مقصریم؟
آیندهای بشری یا فرابشری؟
ارزیابیها حکایت از آن دارد که با وجود دگرگونیهای پیشِ رو، فرزندان ما همچنان ماهیت «بشری» خود را حفظ خواهند کرد. از آنجا که ماهیت، شخصیت و ساختار جسمانی بشر قابلیت انعطافپذیری و سازگاری قابل توجهی دارد، کاشت تراشهها در مغز و شاید هم گسترش داروهای جدید بتواند به صورت قابل توجهی برخی جنبههای توانایی ذهنی بشر را تقویت کند و از این رهگذر، مهارتهای منطقی، ریاضی و حتی خلاقیتهایش بهبود یابد. حتی امکان کاشت حافظهای کمکی در مغزِ بشر دور از تصور نخواهد بود.
جان سالستون به پیشبینی برخی اتفاقهای آینده پرداخته است. وی این موضوع را مطرح میکند که «تا چه حد این امکان متصور است که بتوان سختافزاری غیرزیستی را در بدن انسان وارد کرد و آن را به شبکه اطلاعاتی متصل ساخت و باز هم آن موجود را انسان نامید؟ یا حتی اضافه کردن یک حافظه ولو کوچک چه؟ یا امکان قدرت پردازش بیشتر چه؟ در اصل شاید این سؤال مطرح شود که چرا نباید این کارها را بکنیم؟ در صورت تحقق اینگونه اتفاقها شاید بتوانیم مدعی شویم فناناپذیری همین اطراف ماست».
گام بعدی همانا مهندسی معکوس مغز بشر با هدف بازیابی خاطرات و افکار در یک ماشین یا بازسازی مصنوعی آن است. بیشک، ادغام بشر با رایانه رویدادی بس فراتر از تحولات ناشی از حوزه زیستشناسی خواهد بود؛ رویدادی که فردیت و شخصیت بشر را نابود میسازد و آن را تنها به موجودی هوشمند بدل میسازد. در صورتی که جریانهای حاضر در عرصه علم و فنآوری، آزادانه به حرکت خود ادامه دهند، نباید این باور مارکوف را، به راحتی نادیده گرفت که میگفت برخی مردم در طول عمر خود و در نتیجه اعمال نکردن برخی محدودیتهای ناشی از شرایط جسمانی خود، فناناپذیری را بهگونهای تجربه میکنند. کسانی که به دنبال این نوع زندگیاند، در وهله نخست باید از بدن مادی خود رهایی یابند. سپس اطلاعات درون مغز خود را در سختافزاری سیلیکونی بازیابی کنند. در اصطلاح احضارکنندگان ارواح، این افراد «باید به عالم دیگر پا بگذارند».
اختراع یک ماشین ابرهوشمند شاید بتواند آخرین دستاورد بشر باشد. زمانی که ماشینها از هوش بشری پیشی بجویند، میتوانند به طراحی و ساخت نسل جدیدی حتی هوشمندتر از خود دست بزنند. به بیانی دیگر، به بازتولید نسل جدیدی از خود روی آورند. در آن هنگام میتوان ادعا کرد که تکنولوژی به رأس قله خود رسیده است و حجم نوآوریها به سمت بینهایت سیر میکند. تصویر شرایط دنیا پس از رسیدن به این نقطه ناممکن است. در آن شرایط، دیگر محدودیتهای حاکم بر دنیای مبتنی بر قوانین فیزیکی موجود تاب مقاومت نخواهد داشت. برای مثال، برخی موضوعهای مهم علم نظری همچون سرعت سیر زمان که فیزیکدانان حال حاضر را سردرگم ساخته است، در نتیجه استیلای ماشینهای جدید، به کنترل درمیآید و در نتیجه، دنیای فیزیکی دگرگون میشود.
کورزویل و وینگ بیشتر به حوادث فرعی و حواشی این رویداد پرداختهاند؛ یعنی شرایطی که پیشبینیهای علمیاش، بیشتر به داستانهای علمی و تخیلی میماند که البته دور از تحقق هم نیست.
پیشینهای کند، حرکتی تند
بیوتکنولوژی و نظامهای اطلاعاتی برخلاف اشکال سنتی تولید انرژی و زیرساختهای حمل و نقل با سرعتی خیرهکننده به پیش میروند؛ چون در اصل نیازمند سالها ساخت تجهیزات عظیم نیستند. البته باید به این نکته اذعان کنیم که سختافزارهای الکترونیکی، بیش از تجهیزات دیگر، بیثبات و تغییرپذیرند.
مقابله با ویرانگریهایِ فاجعهبار پیش رو که میتواند ناشی از هجوم تکنولوژی به سمت یکتایی خود باشد ودر پی آن، شاهد دگرگونیهایی شدید به دست ابرروباتها در عرصه جهانی خواهیم بود، با محدودیتهایی چند روبهرو خواهد بود.
اگرچه بر پایه سناریوهایی خوشبینانه، قرن بیست و یکم، نیازمند زیرساختهایی است که بدون هیچگونه مانعی از گذشته به ارث میرسد، در حقیقت، محدودیتهای ناشی از منابع و انرژی پیشِ روی آدمی است. برای نمونه، بعید است مسافرتهای هوایی مافوق صوت، اکثریت جمعیت جهان را دربربگیرد، مگر آنکه موتورها و هواپیماهایی به کلی متفاوت جایگزین نمونههای رایج شود. مضاف بر آنکه در نتیجه گسترش ارتباطات مخابراتی و نیز حقیقت مجازی، بسیاری از مسافرتهای هوایی از اساس، غیرضروری خواهند شد.
مسئله دیگر آن است که بر سر فضاگردی چه میآید؟ بیتردید، علم روباتیک و نیز برخی تحولات جدید در عرصه کوچکسازی صنعتی، اندیشه سفرهای فضایی بشر را دستکم در آینده نزدیک تضعیف میکند. در دهههای آینده، تردیدی وجود ندارد که فوجی از ماهوارههای کوچک به دور زمین به گردش درخواهند آمد و به صورت ظریفی، شاهد جولان کاوشگرهای بدون سرنشین در بخشهای مختلفی از منظومه شمسی هستیم. در پنجاه سال آینده، در صورتی که تمدن بشری بتواند از موانع و بدبیاریهای فاجعهبار پیشِ روی خود جان سالم به در ببرد، باید شاهد برنامههای پرشور و هیجان و مسافرتهای هوایی در بین آدمیان باشیم؛ برنامههایی که هدایت آنها، نه در دست دولتمردان، بلکه در حیطه اختیار سرمایهگذاران و ماجراجویان خواهد بود.
حتی با فرض حضور گسترده انسان در فضا باید بپذیریم که سرنوشت آدمی در سایه این تحول چندان دستخوش تغییر اساسی نخواهد شد؛ زیرا در هیچ جای منظومه شمسی نمیتواند زیستگاههایی به مناسب بودن زمین بیابد و اگر هم جایی یافت شود، شرایط آن یا همانند قطب جنوب خواهد بود یا کف عمیقترین اقیانوسهای جهان. البته نهایت چنین جریانی میتواند به شکلگیری گروه اندکی از کاشفان و پیشگامان مشتاق مسافرتهایی بینجامد که بخواهند مستقل از دیگران در ورای کره خاکی باشند. در چنین شرایطی، این احتمال وجود دارد که در پایان قرن جاری شاهد حضور برخی از این گروهها در ماه، مریخ یا حتی به صورت معلّق در فضا یا در قالب پناهندگان فضایی یا کاشفان و گردشگران باشیم. در صورت تحقق این شرایط، شاهد تحولاتی در آینده فرابشری خواهیم بود که پیآمدهای آن در سرنوشت حیات هوشمند در قرنهای آینده نمود خواهد یافت.
دنیای واقعی: افقهای دوردستتر
آنچه بیش از هر چیز دیگر به اندیشه و نگرش پیشگویان عرصه تکنولوژی شکل داده، بافت سیاسی و اجتماعی حاکم بر ساحل غربی ایالات متحده است؛ یعنی منطقهای که بسیاری از این پیشگویان گردهم آمدهاند. اینان به دگرگونیها و تحولات کنونی، به دیده سادهانگارانهای مینگرند؛ دگرگونیهایی که خود، زاییده نظام اجتماعی حامی این دسته از نوآوریها و انگیزههای مصرف گرایانه حاکم بر دیدگاهشان است. تردیدی وجود ندارد که بسیاری از فرضها و احتمالهایشان ناموجه و بیبنیان است؛ چون برای نقش مذهب در مسایل جهانی کمترین ارزشی قایل نمیشوند.
رویدادهای اجتماعی وسیاسی پیشبینیناپذیر، خود، به نوعی، نبود قطعیت در پیشبینیها دامن میزند. در واقع، موضوع اصلی این کتابها تأکید بر همین رویدادهای پیشبینیناپذیر است. در چنین شرایطی، پیشرفتهای عرصه تکنولوژی، جامعه را بیش از پیش در برخورد با شکافها و ناآرامیها، آسیبپذیر میسازد.
از سویی دیگر، شکاف بین آنچه به طور فنی امکانپذیر است با آنچه در واقع اتفاق میافتد، روزبهروز در حال تعمیق است. برخی نوآوریها آنگونه که باید و شاید، از نظر اجتماعی و اقتصادی، جذابیت لازم را نداشتهاند. برای نمونه هواپیماهای مافوق صوت یا عطش مسافرتهای فضایی از دهه 1970 به بعد بیرونق شده است یا تکنولوژیهای ارتباطی آنگونه که ادعا میشد، نتوانستهاند به شرایطی دامن بزنند که مردم بتوانند همه زندگی خود را وقف فضای مجازی کنند و یا آنگونه که پیشبینی میشد، برای دیدن فیلم تنها به گوشیهای همراه خود بسنده کنند.
در حوزه بیوتکنولوژی نیز عمده محدودیتها، اقتصادی نیست، بلکه جنبه اخلاقی دارد. در صورتی که هیچ محدودیت یا مقرراتی در کنترل استفاده از فنآوریهای ژنتیکی وضع نمیشد، تنها در عرض دو تا سه نسل، بشر از نظر جسمی و ذهنی مسخ میگردید. هنوز هم آیندهگرایانی همچون فریمن دایسون پیشبینی میکنند که در عرض چند قرن، انسان اندیشهورز به زیرگونههایی تقسیم میشود که میتواند خود را با زیستگاههایی متعدد در ورای زمین سازگار کند.
انتظار میرود تصمیمهای اقتصادی که در بیشتر موارد، نادیده انگاشته و بیاهمیت خوانده میشوند، در اوایل دهه سوم قرن حاضر تحقق یابند. در حال حاضر، سرمایهگذاریهای اقتصادی تنها زمانی ارزشمندند که در کمترین زمان ممکن و حتی پیش از موعدِ معمول، سودآور باشند. از همین رو، عمده تصمیمگیریهای دولتها، تصمیمهایی کوتاهمدت است و عمرشان هم تنها تا انتخاباتهای بعدی دوام مییابد.
البته این موضوع نمیتواند در همه عرصهها، صادق باشد. برای نمونه در عرصه انرژی، سیاستگذاریها بهگونهای است که حتی باید افقی پنجاه ساله را در نظر گرفت. هم اینک شاهدیم که برخی اقتصاددانان برآنند تا با ارزشگذاری منابع طبیعی یک کشور به محرکهایی برای برنامهریزیهای بلندمدت و مصرف و نگهداری دوراندیشانه از انرژی دامن بزنند. از همین رو، در ترازنامههای اقتصادی کشورها، هزینه کاهش این مبلغ را به روشنی در نظر میگیرند. در این بین، شاهدیم که چگونه بحثها و مجادلهها بر سر موضوع گرم شدن زمین که خود به پروتکل کیوتو انجامیده، به رویدادها و دگرگونیهای پیشِ روی ما در یک تا دو قرن آینده توجه خاص نشان داده است. اجماع بر آن است که دولتها باید هم اکنون با توسل به اقدامات پیشگیرانه و در راستای توجه به منافع و نیازهای عرفی فرزندانمان در قرن بیست و دوم به اوضاع جوّی و زیستمحیطی زمین نگاهی ویژه داشته باشند. البته باید اذعان کرد که اقدامات پیشگیرانه مطرح شده هم بسیار مهم هستند.
به نظر میرسد تنها در یک حوزه، سیاستهای رسمی نه برای چند صد سال، بلکه حتی هزاران سال جلوتر از حدّ تصور است و آن هم انهدام مواد سمّی رادیواکتیو حاصل از نیروگاههای هستهای است؛ چون برخی از این مواد برای هزاران سال، سمّی باقی میمانند. چه در ایالات متحده و چه در بریتانیا، انبارهای زیرزمینی خاصی طراحی شدهاند تا مواد سمّی خطرناک را در فضاهایی محصور و بدون امکان نشت کردن به آبهای زیرزمینی و نیز مقاوم در برابر شکافهای ناشی از زمینلرزه، دستکم برای ده هزار سال ایمن باقی بمانند. پیششرطهای لازم در انتخاب صحرای نوادا در عمق کوههای یوکا برای تخلیه و دفن زبالههای هستهای آمریکا موضوعی بود که دفتر حفاظت محیط زیست این کشور عهدهدار آن است.
طرح مباحثی جدّی و طولانی بر سر موضوع انهدام زبالههای رادیواکتیو دستکم این سود را داشته است که چگونه رفتارهای کنونی ما در طول هزاران سال آینده میتواند توجه و نگرانی ما را به خود معطوف سازد. این دوره زمانی در مقایسه با عمر کره زمین بسیار ناچیز است، ولی بسی فراتر از حدّ تصور طراحان و برنامهریزان فعالیتهای بشری است. وزارت انرژی ایالات متحده حتی گروهی از استادان دانشگاه و پژوهشگران میانرشتهای را با هدف بحث درباره طراحی پیامی فراخواند که انسانها چند هزار سال دیگر ـ البته مشروط به بقایشان ـ بتوانند آن را درک کنند. به ادعای آنها چنین پیامی باید به اندازهای کافی، آشکار و جهانی باشد تا هرگونه شکاف فرهنگی ممکن را بپوشاند. به باور آنان، این هشدارها از آن جهت بسیار مهم هستند که باید نسلهای دوردست خود را از خطرهای مخفی همچون مراکز انباشت زبالههای رادیواکتیو آگاه سازیم.
حتی اگر تغییرات پیش رو با سرعتی کمتر از تغییرات اخیر هم تحقق یابد، بیتردید، شاهد تغییر و تحول کامل در نهادهای فرهنگی و سیاسی در هزاره جدید خواهیم بود. سقوط فاجعهبار تمدن جدید، انسجام حاکم بر حیات را درهم فرو میریزد و به شکافی فرهنگی دامن میزند که میتوانیم نمونه برجسته آن را در مقایسه نمادهای تمدن جدید با قبیلهای دورافتاده مشاهده کنیم.
والتر میلر در داستان خود با عنوان «سرودی مذهبی برای لیبوتیز» از آمریکای شمالی میگوید که پس از یک جنگ هستهای ویرانگر به تشکیل دولتی قرون وسطایی رجعت میکنند. در این بین، کلیسای کاتولیک، تنها نهادی است که باقی میماند و نسلهایی از کشیشها برای چندین قرن تلاش میکنند تا به کمک آثار و بقایای پراکنده به بازیابی و بازسازی علم و تکنولوژی پیش از جنگ بپردازند.
با آگاهی از افقهای دوردست، حتی برخی حامیان وضع موجود هم میگویند آسایش و سلامت نسلهای آینده نباید هرگز با سیاستها و رفتارهای نسنجیده نسل حاضر به مخاطره بیفتد. در این میان، افراد واقعبین سخت بر این باورند که این پیشرفتها خطرهای جدیدی دارند. افقهای پیشِ رو به قدری بیثبات به نظر میرسند که در صورت در پیش نگرفتن سیاستهای کمخطرتر و پایدارتر در مورد شیوه استفاده از تکنولوژی، تردیدی وجود ندارد که به باور برخی، نه یک هزاره، بلکه تنها تا پایان قرن حاضر، فرصت حیات برای ما باقی است. ازاینرو، سیاستهای ما باید چنان مدوّن شود که مانعی بر سر اختراعها و کشفیات جدید وضع کند.
پیشبینی واقعبینانهتر ما آن است که حیات بشر بر زمین در طول این قرن با چالشهایی جدید و البته بس تهدیدکننده همراه خواهد بود. تنها بیان این نکته که تا هزاران سال آینده، سطح رادیواکتیو در صحرای نوادا در نتیجه فعالیتهای هستهای در این منطقه، بسیار نامتعارف خواهد بود، خود، بیانگر گوشهای از این تهدیدهاست.
در ادامه، در فصل بعد به این موضوع میپردازیم که آدمی بسیار خوششانس بوده که توانسته است پنجاه سال گذشته را بدون تجربه یک فاجعه جهانی پشت سربگذارد.