خط خطی های انتظار

اى باغ آرزوهاى من! مرا ببخش که آداب نجوا نمى‌دانم

خط خطی های انتظار

اى باغ آرزوهاى من! مرا ببخش که آداب نجوا نمى‌دانم

خط خطی های انتظار

اللهم عجل لولیک الفرج
با سلام
برای دنبال کردن محتوای جدید وبلاگ به سایت Monje.ir مراجعه کنید.
همچنین سایت جدید از امکان ثبت نام نیز بهره میبرد که در صورت صلاحدید میتوانید عضو شده و مارا در نشر محتوای ناب یاری رسانید.
ظهور قائم آل محمد (عج) محلی برای نشر ناب ترین مطالب مذهبی، شعر، دلنوشته های انتظار، حجاب و عفاف، آداب زندگی اسلامی، انقلاب و رهبری می باشد.
پیشاپیش از حضور سبز شما کمال تشکر و قدردانی را دارم.
با آرزوی بهترین ها
یا مهدی

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «جمعه» ثبت شده است

خالیست ...

آقا جان هیچ وقت نفهمیدم چرا هر جمعه دعا میکنیم تا تو بیایی

 

 

آقا جان هیچ وقت نفهمیدم چرا هر جمعه دعا می کنیم تا تو بیایی

 

همه از خداوند می خواهند ظهورت را نزدیک کند، چرا؟

 

مادرم می گوید: تو بیایی تمام جهان پر از عدل می شود. آیا دلیل آمدنت این است؟

 

ریش سفید محله مان می گوید: تو میایی تا انتقام خون مادر بگیری؟

 

همسایه مان می گوید: آقا بیا تا تمام مشکلاتمان حل شود و ما را از این زندگی پر از

رنج و مشکلات خلاص کن؟

 

ولی من نفهمیدم هنوز چرا باید دعا کنم تا تو بیایی؟

 

میان دعاهایمان برای آمدنت جای خودت خیلی خالیست ...


  • علی آقاجانی

«ای کاش پنجره‏ها باز شوند»

چشم‏هایم را می‏بندم. صدای دقیقه‏ها را خوب می‏شنوم. زمان اگرچه تند حرکت می‏کند امّا انگار، ایستاده است. ثانیه‏ها با دقیقه‏ها رقابت می‏کنند امّا هیچ کدام به مقصد نمی‏رسند! هی دور می‏زنند و هی می‏دوند تا شاید به جمعه موعود برسند، جمعه‏ای که از پس آن تمام دلهره‏های رسیدن، تمام می‏شود؛ جمعه‏ای که وعده داده شده روزی از میان این همه روزهای سخت، انتظار را به پایان می‏رساند.
چه قدر خسته‏ام؛ چقدر منتظر! چه قدر چشم به راه!
هر جمعه، آخر هفته که می‏شود، اطلسی‏ها را آب می‏دهم؛ کوچه را از عطر یاس پر می‏کنم و دسته گل نرگسم را در دست می‏گیرم تا شاید...
اندوه این جاده‏های منتظر را چگونه طی کنم؟ که راه بس ناهموار طولانی است. ای کاش پنجره‏ها باز شوند و فریادم را تا سرزمین‏های دور برسانند! من کبوتر غمگینی را سراغ دارم که هر غروب جمعه، آواز غربت را در رویای وصل خویش زمزمه می‏کند.
ای مسافر غریب، ای غریبه آشنا! در کدامین باغ! کدامین بستان!
کدامین بیابان تو را جست‏وجو کنم!
بعضی وقت‏ها که روزگار قصد می‏کند، نیمه جانی را که در بدن دارم، از من باز ستاند، یاد تو و رویای شیرین وصل توست که آرامم می‏سازد.
من دلم پیرتر از آن است که بیش از این سال‏های جدایی را دوام بیاورد. ای کاش زودتر می‏آمدی، ای کاش زودتر می‏آمدم، ای کاش فاصله‏ها کوتاه‏تر می‏شد!
در ابتدای هر هفته می‏ایستم و عطشناک، سراب جمعه‏ها را درمی‏نوردم. اگر قصه انتظار، نوشتنی بود، شاید می‏توانستم قصه اشک‏های مذاب را تا لحظه رسیدنت بنویسم.
من در ابتدای هر هفته جمعه را انتظار می‏کشم تا با چشمه وصلش عطش مرا خاموش کند. ای امام زمان‏ها، دقیقه‏ها، ثانیه‏ها، ای امام موعود! زودتر ظهور کن!

  • علی آقاجانی
هنوزم که هنوز است …
عصر یک جمعه‌ی دلگیر، دلم گفت بگویم بنویسم که چرا عشق به سامان نرسیده است؟
 چرا آب به گلدان نرسیده است؟
 چرا لحظهء باران نرسیده است؟ 
و هر کس که در این خشکی دوران به لبش جان نرسیده است، به ایمان نرسیده است و غم عشق به پایان نرسیده است.
 بگو حافظ دلخسته زشیراز بیاید بنویسد که هنوزم که هنوز است، چرا یوسف گمگشته به کنعان نرسیده است؟ 
چرا کلبه‌ی احزان به گلستان نرسیده است؟

  • علی آقاجانی

چه روزها که یک به یک غروب شد، نیامدی

چه اشکها به سینهها رسوب شد، نیامدی

خلیل آتشین سخن، تبر به دوش بت شکن!

خدای ما دوباره سنگ و چوب شد، نیامدی

برای ما که خسته ایم و دل شکسته ایم، نه

برای عدهای ولی، چه خوب شد نیامدی

تمام طول هفته را به انتظار جمعه ام

دوباره صبح ظهر نه ، غروب شد نیامدی

  • علی آقاجانی