هنوزم که هنوز است …
عصر یک جمعهی دلگیر، دلم گفت بگویم بنویسم که چرا عشق به سامان نرسیده است؟
چرا آب به گلدان نرسیده است؟
چرا لحظهء باران نرسیده است؟
و هر کس که در این خشکی دوران به لبش جان نرسیده است، به ایمان نرسیده است و غم عشق به پایان نرسیده است.
بگو حافظ دلخسته زشیراز بیاید بنویسد که هنوزم که هنوز است، چرا یوسف گمگشته به کنعان نرسیده است؟
چرا کلبهی احزان به گلستان نرسیده است؟
- ۱ نظر
- ۲۹ ارديبهشت ۹۱ ، ۱۷:۴۴