انتظار تاکسی و انتظار فرج !
دوشنبه, ۲۲ خرداد ۱۳۹۱، ۰۲:۱۵ ب.ظ
بسم الله الرحمن الرحیم
انتظار تاکسی و انتظار فرج !
کلافه و کمی عصبیبه ساعت مچی ام نگاه می کنم
حدود یک ساعت است که به انتظار تاکسی ایستاده ام
هر ماشینی که می ایستد فارغ از تاکسی . شخصی. آژانس یا خط واحد بودنش به سرعت پر می شود!
و مردم
هنوز ماشین نیایستاده به در آن هجوم می برند
السابقون السابقون...
همه از وضع موجود خسته اند
آهدلتنگم
فریاد بر می آورم
در درونم
ای مردم
اگر همین قدر که اکنون در انتظار تاکسی ایستاده اید
اگر همین قدر که اکنون تشنه ی یک ماشین اید!
اگر تنها به همین اندازه
منتظر او بودید...
آه...
کسی در درونم ندایم می دهد:
تو چه طور؟
تو چه قدر تشنه ی اویی؟
تو چه قدر به انتظار ایستاده ای؟
نمیدانم!
دلتنگ می شوم
دلنتگ اویی که عمری است در انتظار است
و من
از حضور او جا مانده ام
و فارغ از او
زندگی می کنم
زندگی!
و نامی گزاف برای خود برگزیده ام:
"شیعه ی اثناعشری"
شاید تشبیه درستی نباشه...اما...